امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

خاطرات 19ماهگی و دندون سیزدهم

ماه مامان تو هر روز که میگذره داری قد میکشی و بزرگ و بزرگتر میشی و من احساس میکنم روحم داره همزمان با تو بزرگ میشه.بزرگ میشه و دورتر از همه ی بچه بازیا.لجبازیا.و هزارتا بازی دیگه گاهی اوقات فکر میکنم انگار همین روز قبل بود که خانم پرستار تو رو داد بغلم و گفت بیا بهش شیر بده.من گفتم آخه بلد نیستم و اون گفت بلدی .این تو ذات همه ی مادراست یاد اون دو روز ناراحت کننده میافتم که شیرم هنوز نیومده بود و مجبور شدیم سه بار بهت شیرخشک بدیم که هرشیشه ی اون انگار خرده شیشه ای بود که فرو میرفت تو قلب من و بعد از دو روز که خدا یکبار دیگه مهربونی کرد و روزی تو رو فرستاد حالا بعد از نوزده ماه احساس میکنم...
25 دی 1391

نوزده ماهگی

ماهگیت مبارک پاره ی تنمون تو یکماه دیگه بزرگ شدی و برای من انگار همین دیروز بود که توی اتاق عمل پرستار تو رو نشونم داد و گفت اینم پسرت. نمی ارزید!؟و با اولین نگاه عاشقت شدم و با صدایی که از ته گلوم بیرون اومد گفتم می ارزید.خیلی هم می ارزید. و به دنبال اون یک قطره اشک که از سر ذوق دیدنت بود که با اون چشمای مشکی براق و پفالود به من نگاه میکردی و ملحفه ی دورت رو میخوردی. کفه ی ترازوی زندگیم تو اون لحظه سنگین تر ازکفه ی تمام لحظات خوشی شد که تو کل عمرم داشتم تا حال چندین بار از باباهم شنیدم که شیرینترین لحظه ی عمرش اونوقتی بود که پرستار ازش شیرینی میگیره و تو رو از لای پتو نشونش م...
10 دی 1391

دومین شب یلدا

امسال دومین شب یلدای مردکوچولو رو خونه ی مامانی مهمون بودیم خیلی شب خوب و خاطره انگیزی برامون بود ولی حیف که بابا علیرضا یه کم سرماخورده بود و زیاد حال نداشت ولی با همون حال نزارش با دایی علی رفتن بیرون و واسه گوگوری مگوری یه کادوی گنده واسه شب یلداش خرید آقاپسر همه چیز داشت غیر از یه فیل تاب تاب عباسی که اونم به لطف آقای پدر خریداری شد از حرف زدن جیگرطلا بگم که تازگیا یاد گرفته گوشی تلفن رو بر میداره میگه بابا خوبی خوشی!!!؟؟ که وقتی اینو میگه آدم میخواد لقمه لقمش بکنه شب چله کلی هم ازش عکس گرفتم تا بشه خاطره ای براش از روزهای باهم بودنمون        ...
4 دی 1391
1