خاطرات 19ماهگی و دندون سیزدهم
ماه مامان تو هر روز که میگذره داری قد میکشی و بزرگ و بزرگتر میشی و من احساس میکنم روحم داره همزمان با تو بزرگ میشه.بزرگ میشه و دورتر از همه ی بچه بازیا.لجبازیا.و هزارتا بازی دیگه گاهی اوقات فکر میکنم انگار همین روز قبل بود که خانم پرستار تو رو داد بغلم و گفت بیا بهش شیر بده.من گفتم آخه بلد نیستم و اون گفت بلدی .این تو ذات همه ی مادراست یاد اون دو روز ناراحت کننده میافتم که شیرم هنوز نیومده بود و مجبور شدیم سه بار بهت شیرخشک بدیم که هرشیشه ی اون انگار خرده شیشه ای بود که فرو میرفت تو قلب من و بعد از دو روز که خدا یکبار دیگه مهربونی کرد و روزی تو رو فرستاد حالا بعد از نوزده ماه احساس میکنم...